بسیاری از کسانی که مدتها با هم دوست بوده اند و پس از سالیان دراز همدیگر را می بینند، اینقدر عشق و شور و علاقه میان آنها موج می زند که تنها سکوت می کنند. شاید شما هم تجربه کرده باشید که گاهی به اندازه ای دو نفر بهمدیگر نزدیک می شوند که کلامی برای گفتن ندارند یا لااقل کلامی برای گفتن در محضر دیگران ندارند. اما آدمها هر چقدر از هم دورتر می شوند با صدای بلندتر و به اصطلاح جار و جنجال با همدیگر صحبت (مشاجره) می کنند. شاید دیرگاهی است از خدا خیلی دور شده ایم، آنقدر که صدای بلندگوهای دعا و عزاداری و جشن را گوشخراش تنظیم می کنیم. و از این می گرییم که نکند بازهم خدا یا معشوق صدایمان را نشنود. باز هم نگرانیم.
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد.
بنظر می رسد یکی از نمود ها و محکهای دوری و نزدیکی با خدا هم نحوه صحبت با اوست.
ای خدا جان را تو بنما آن مقام کاندرو بیحرف میروید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم سوی عرصهٔ دور و پنهای عدم
عرصهای بس با گشاد و با فضا وین خیال و هست یابد زو نوا
تنگتر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگتر بود از خیال زان شود در وی قمر همچون هلال
باز هستی جهان حس و رنگ تنگتر آمد که زندانیست تنگ
علت تنگیست ترکیب و عدد جانب ترکیب حسها میکشد
زان سوی حس عالم توحید دان گر یکی خواهی بدان جانب بران
امر کن یک فعل بود و نون و کاف در سخن افتاد و معنی بود صاف